بهترین و جدیدترین اس ام اس های غمگین و دل شکسته
میتوانم شــــاد باشم ،
راحـــت است . . !
کافیست چشمانم را ببندم و به خیـــال بروم . . .
.
.
.
ســراب شد تمام آن آرزوهایــی که برای تو داشتم،
برای خـــودم . . .
کاش نباشد آرزویی که رنگ بالفعل به خود نمی گیرد
.
.
.
گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛
شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
.
.
.
برای مُردن لازم نیست عزرائیل بیاید
همیــــن که تو نیایی کافـــیست . . .
.
.
.
چـــه شباهـــت عجیبـــی بیـــن ماســـت …
مـــن ” دل شکستـــه ام”
و تـــو “دل ” شکستـــه ای …
.
.
.
صدای زندگی را میشنوم…
همــــــــــــــه جـــــــــــــــــا…
فـــرا می خـــــواند مـــا را…
تـــــــو را!
بـــــرای در آغـــوش کشیـــــدن معــــشوقت…
مـــــرا!
بـــــــرای در آغوش کشیــــدن زانـــــوی غـــــــــم…
.
سایر جملاتــــ دل شکسته و غمگین در ادامه مطلب
.
.
مدت هاست ،
هیچ رویایی نمی بینم
کسی رگ خواب مرا بگیرد
نکند مرده باشد؟
.
.
.
میان آمدن و رفتن مانده ام
بی تو، نه پای رفتنی است و نه
حوصله ی برای ماندن . . .
.
.
.
مگه قلــبـــــ مـــن بـــتـــــــ بــود…؟
که خدا تـــو را
برای شـکـستــنـــش فرستاد…؟
.
.
.
دل من همانند اتوبوس های شهر شده !
غصه ها سوار میشوند فشرده به روی هم و من راننده ام که فریاد میزنم :
دیگر سوار نشوید !!! جا نیست …
.
.
.
کنج گلویم قبرستانیست پر از احساس هایی که زنده به گور شده اند به نام بغض !
.
.
.
اشک ها قطره نیستند بلکه کلماتى هستند که مى افتند
فقط بخاطر اینکه پیدا نمیکنند کسى را که معنى این کلمات را بفهمد …
.
.
.
کاش کودک بودم که به هربهانه ای به آغوشی پناه می بردم و آسوده اشک می ریختم !
بزرگ که باشی باید بغضهای زیادی را بیصدا دفن کنی …
.
.
.
دلم آسمان “جمعه” است ، می گیرد و نمی بارد !
.
.
.
.
با “یکی بود یکی نبود” شروع می شود این قصه …
با “یکی ماند ، یکی نماند” تمام !
یکی من بودم یا تو ، مهم نیست …
مهم قصه ایست که تمام می شود
.
.
.
تمام ترسم از این است ;
یک شب هم که بخواهی به خوابم بیایی من بیدار نشسته باشم …
.
.
.
دلم خیلی بیشتر از حجمش پُر است …
پر از جای خالی تو !
.
.
.
گاهی عمر تلف میشود به پای یک احساس
گاهی احساس تلف میشود به پای عمر…
و چه عذابی می کشد کسی که
هم عمرش تلف میشود
هم احساسش…
.
.
.
هرگاه خبرمرگم راشنیدی
درپی مزاری باش که بر سنگش نوشته:
ساده بودم،
باختم!
.
.
.
این روزها…”بغض” دارم!
“گریه” دارم!
تــــــــا دلت بخواهـــــــد…
“آه” دارم…!
ولی “بازیگر”خوبی شده ام…
“میــــــ خنــــــــدم”
.
.
.
نگران نیستــ َم
اما
فقط
تا بخواهی در فکرِ تو بارها مرُدِه ام…
.
.
.
.
شب شکست.
پیمان شکست.
عهدی شکست.
قلبی شکست.
از شکست هر شکستی بر دلم آهی نشست…
.
.
.
این روزهــــــــــا از ” سنگــ شدنم” حرف می زننـــد… !!
سنگـــــــی که برای تو
از هـــر خـــ ـاکی
خـــ ـاکی تر بود !
.
.
.
شهـــامــت مــی خواهــد
ســـــرد بــاشــی
و گــرم لبخنــد بزنـــی ..!
.
.
.
تـ ـو بـ ـرو…
مـ ـن هم برای اینکـ ـه راحـ ـت تربروی…
می گویـ ـم : برو “خیـ ـالی نیسـ ـت “
امـ ـا…
کیسـ ـت که ندانـ ـد…
بی تـ ـو…
تنهـ ــا چیـ ـزی کـ ــه هسـ ـت…
“خیـ ـال توسـ ـت” …
.
.
.
ردیف را گم کرده ام
قافیه را رها
آزادِ آزاد
درد می کشم …
.
.
.
گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را تف کنی
که مبادا دل کسی بلرزد …!
حتی در تنهایی خودت ،حق اشک ریختن نداری
چرا که قرمزی چشمهایت دل میشکند …
.
.
.
پاییز که شد به جرم کمکاری اخراجش کردند
رفتگری که عاشق شده بود و برگ ها را قدم میزد و جارو نمیکرد …
.
.
.
آینه هم شکایت دارد از من ! روی ِ خوش می خواهد . . . !
آینه جان ؛ ندارم ، ندارم ، ندارم . . .
.
.
.
وقتی میخواستی از زندگیم بری ۱ دقیقه بیشتر طول نکشید …
ولی فقط بگو چقدر دیگه طول میکشه از ذهنم بری ؟
.
.
.
.
تمام عشق تو را قطار جدایى روى ریل سرنوشتم برد
ولى هنوز گل یادت اینجا گوشه اى از قلبم منتظر برگشتنت است …
من هر روز یادت را با اشکهایم آب میدهم …
کو دهقان فداکار احساس هایت ؟
.
.
.
اگر روزی رسیدی که من نبودم
تمام وصیتم به تو این است
” خوب بمان ”
از آن خوب هایی که من عاشقش بودم …. !
.
.
.
من که از اینجا
نمی روم …
تو هم که هیچوقت نمی آیی !
میخواهم بدهم درهای بی دستگیره بسازند
برای این خانه . . .
.
.
.
گریه کار کمی ست برای توصیف نداشتنت …
دارم به رفتار پرشکوهی شبیه به مرگ فکر می کنم …
.
.
.
رویاها را ول کن دلم …
هیچ “تو”یی دوستت نداشته ، حتی “تو”های رویاهایت نیز با “تو”های دیگر رفته اند !
بلند شو ، رویا دیدن بس است !
.
.
.
.
چــه قانــون ناعــادلانــه ای !
بــرای شــروع یــک رابطــه
هــر دو طــرف بایــد بخواهنــد
امــا
بــرای تمــام شدنــش
همیــن کــه یــک نفــر بخواهــد کافیســت . . .
.
.
.
اگر “او” برای “تو” ساخته شده! “من” برای “تو” ویران شدهام!
.
.
.
بچـــه کـــه بـــاشی
از “نقـــاشی”هـــایتـــ هـــم
مــی تــواننــد بـــه روحیـــاتــ و درونیـــاتتــ پی ببــرنـــد ،
بـــزرگ کـــه مــی شـــوی
از حــرفهـــایتـــ هـــم نمــی فهمنـــد تـــوی دلتــ چـــه خبـــر استــ !
.
.
.
خبر از من داری؟…
خبر از دلتنگی های من چطور؟
و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم
وجدانت راحت…
خبرهای من به تو نمی رسد…
مـــن می نویسم
و
تـــــــو
نـــمی خوانی !
امـــــــــــا
مخــاطب که تـــو باشــی…
مدیــــــونم اگر ننـــــــویسم…
.
.
.
شماره عوضی نبود …
صدا اشتباه نبود …
صدا همان صدا بود …
چیزی دیگر انگار عوض شده بود …
چیزی شبیه دل …
.
.
.
“صفر را بستند ”
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!
.
.
.
گیرم که باران هم آمد…
همه چیز را هم شست…
هوا هم عالی شد…
فایده اش برای من چیست؟
هوای دل من بی تو پس است
.
.
.
نه مژده ای
نه مسیحا نفسی
و نه آمدنی!
این شد که به فال بی اعتقادم!
.
.
.
هیچ وقت نباید به اجبار خندید !
گاهی بــاید تا نهایت آرامش گــریه کرد …
لبخـــــند بعد از گریه ؛
از رنگــــین کمــــآن بعد از بـــآران هم زیبـــاتره …
.
.
.
نمی گوید بیا
نمیگوید بمان
نمیگوید برو حتی راحتم بگذار
می آید حرف های عاشقانه میشنود
لبخند میزند و میرود
کارهرشب اوست
.
…
.
.
من
تصوراتم از تو
با ” کــــــــاش ” گره خورده
تـــو ،
توقعاتت از من
با ” بایـــــــــد”
.
.
.
ارزش دل قد یه مورچه است !
هر دو تا خواسته یا نا خواسته
زیر پا له میشوند !
.
.
.
.
آدم هـایِ خـوب از یـاد نمـیـرن !
از دل نمـیـرن !
از ذهـن نـمیـرن !
ولـی زودتـر از ایـنـ که فـکـرش رو بـکـنـی از پـیـشـت مـیـرن !
.
.
.
دارم از تــو حــرف می زنــم
امــــا روحــت هم از نوشــــته هــایم خبــر نــدارد
ایــــرادی نــــدارد یــاد تــو
به نوشتــــه هــایم رنــگ می دهــد
شــایــد دیگــری بخــــواند و آرام گیــــرد ذهــــن پریشــــانش…
.
.
.
گـــ ــاهــــی
دلم بــرای زمـــ ـانی
کــه نمیشناختمت تنـــگ می شود
.
.
.
هیچ کس نمی فهمد
پالتو با دستکش های چرم کافی نیست
گاهی بیرون رفتن در این هوا دلِ گرم می خواهد
.
.
.
دلم قصه ای عاشقانه می خواهد که تا آخرش پای هیچ نفر سومی به میان نیاید !
.
.
.
من یاد تو را تا کردم و لای آن کتاب حافظ روی طاقچه
که تو به من هدیه کرده بودی پنهان کردم …
آری خوب می دانم که دیگر نیستی
ولی چه کنم که همه ی فال هایم تا ابد بوی تو را خواهند داد ؟!
.
.
.
بدترین چیز اینه که با کسی نباشی ولی همه فکر کنن با خیلیایی …
.
.
.
گفت : احوال ات چطور است ؟
گفتم اش : عالی است
مثل حال گل !
حال گل در چنگ چنگیز مغول !
(قیصر امین پور)
.
.
.
از وقتی که از کنار تو رفتهام
رفتهام
و هنوز به خود نیامدهام …
.
.
.
مهم نـیـسـتــ . .
ایــن در بــﮧ کــدام پاشنــﮧ مــےچرخــد . . ،
مهم تویــے . .
کــﮧ نــﮧ مــے آیــے، نــﮧ مــے روـے . . .!
.
.
.
دنبال تو گشتم
بعد از مدت ها رسیدم به خودم !
تمام وجودت مرا فرا گرفته
من ، تو شده ام . تو ، نیست
.
.
.
.
خیلی وقت است که “بی تابم”
دلم تاب میخواهد
و یک هل محکم
که دلم هـــــری بریزد پایین
هرچه در خودش تلنبار کرده!
.
.
.
برای قصه ای که با
“یکی بود و یکی نبود” شروع میشود
پایانی بهتر از
آوارگی کلاغ نمی توان نوشت…
.
.
.
به خودم افتخار میکنم که کم اثرترین ماده مخدر هستم!
به چشم خودم دیدم یکی که معتاد من شده بود مثل آب خوردن ترکم کرد
.
.
.
خیلی ها دلـمو شکستن؛
ولی تو با همه فـــرق داری
آخـه ی ضرب المثلی هست ک میگه :
کــــار را آن کرد ک تمــــام کرد
.
.
.
بعضی ” آه ” ها را
هر چقدر هم که از ته دل بکشی
باز هم سینه ات خالی نمیشود
امشب سینه ی من پر است از آن ” آه ” ها
.
.
.
دنیاے بدون تو
شباهَت عَجیبــے با این غروب هاے لعنتـے دارد
دلـگیـر و دل گیــر و دل گیـر
.
.
.
یکـــی بود یکــــی … مَــــــن میـــــروم قصه باید شــروع شود . . .
.
.
.
آدمهای شکسته دو دسته اند:
آنهایی ک یهویی از دست یک نفر افتاده اند…
آنهایی ک یواش یواش
از دست همه ترک برداشته اند…!
.
.
.
.
عادت دارم
هَـــر روز
جـــــایِ انگشــــــتانم را از روی شیشــــه یِ مانیتور پاک کنم
آخــــر
نوازش کردن عکـــــس هایَت
عادَت مَن است…
.
.
.
امشب هم صحنه سازی می کنم
و خودم را گول می زنم ،
حتما اسب سپیدش بیمار شده بود
و نتوانست بیاید…!
.
.
.
در جـَـــواب اَشک هـــای گـــَرمَم،
که روی گونه هایَم سُرسُره بــازی مــی کَـــردَنــد…
بـِین آن همه آدم،
در آخــــرین دیـــدار ِ رسمـــی مان…
نبایــــد مــی گفـــتـــی:
“دُنــــیای شُمـــا چــِقــَدر قـــَشَنگــــ اَستـــ”
دل اَست دیـگـر
مـــــی شکـــــنــــد…
.
.
.
ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ، ﻗﺎﻧﻮﻥ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺍﺳﺖ!
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ..
ﺩﺳﺘﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ..
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ…
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﯼ “ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ” ﺑﺮﯾﺰﯼ..
اقـــــرار مـــی کـــنم اینــجا بــدون تــو
حـتی بــرای آه کشـــیدن هـــم هــــوا کــــم اســــت . . .
.
.
.
این روزهـــا دوباره افکارم به سوی تــــو پر می کشد
سنگش نزن تحمل کـــــن !
.
.
.
بهم گفت کمى از حال و روزت بگو
و من سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم ،
اونقدر سکوت کردم که مطمئن شدم چیزى رو از قلم ننداختم !
.
.
.
پـــرنــدهای..
مـــیـانِ چــشمهـایـت..
خـــوابِ “عــاشـق شــدن” مـیدیـــد !
پـلک زدی..
بـــرایِ “همــیـشه” پـــــریــــد !
.
.
.
کاش می شد
دنیا را
تا کرد و گوشه ای گذاشت ،
مثل جانماز مادر !
.
.
.
گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان
اما . . .
حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند
.
.
.
چه تقدیر بدیست !
من اینجا بی تو می سازم و تو، آنجا با او می سازی…
.
…
.
.
درخت با برگ های خشک و شاخه های شکسته هم هنوز درخت است …
آدم اما “دلش که بشکند” ، دیگر آدم نمی شود !
.
.
.
یه سری از حرفها هستند که امکان نداره بشه به گفتار تبدیلشون کرد ؛
این حرفا معمولا به اشک تبدیل میشن . . .
.
.
.
.
گفتی قیدت را بزنم اما ندانستی که دوست داشتن من از اول هم بی قید و شرط بود !
.
.
.
هر من و تویی … همیشه ما نمی شود
درست مثل من و تو
.
.
.
انــصـاف نــیـست !
تـــو در “قــلـب ِ” مـن بـــاشـی ..
و مـن ،
در “دســتــان ِ” تــــو !
.
.
.
مــی بـــیـنی !؟
هــمه چــــیـز زوج و فــــرد شـــده !
حــتّی تـــــو !
حــتّی مـــن !
.
.
.
زرد آبی قرمز سفید مشکی
نمیدانم از کدام
رز…
برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم
ای آنکه که
اشکهای
شبانه ام از آن توست…
.
.
.
خستـگی اَت را ..
تـاولِ زیــر ِ انـگشتهایِ پـایـت را ..
بـرایـــم سوغـاتی آورده ای !
می نشینی ..
نفسی تــازه میـکنی ..
و می روی !
و من ..
چـشم بـه راهِ تــــو ..
به نیمـکت بــودنِ خـود ادامـه مـیدهـــم !
.
.
.
ایـــن آدم ..
محـــــتوی دل اســت !
بــــا احتـــــیاط حــــمل شـــــود !
.
.
.
وقتی از همه دنیا ناراحتم ، فقط با فکر کردن به تو آروم میشم
اما وقتی تو ناراحتم می کنی ، همه ی دنیا هم نمیتونه آرومم کنه !
.
.
.
ای کــاش یا بـــــــــــودی
یـــــا از اول نبودی !!
ایـــــن که هســـتیو کنــــارم نیســــتی …
“دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد”
.
.
.
.
حق الناس همیشه پول نیست
گاهى دل است،
دلى که باید میدادى و ندادى
.
.
.
چیزی نیست که مرا سر شوق بیاورد
جز تــــو…
تو هم که نیستی!
.
.
.
گلایه عیبی ندارد ؛ کنایه ویران می کند !
.
.
.
دلواپسی من از نیامدنت نیست!
می ترسم
در پس این دل دل زدن ها
بیایی و دلخواه تو
نباشم …
.
.
.
کمی مهربانتر باش لطفا …
برای شانه ام سنگین است این سرسنگینی ها …
.
.
.
یه وقتایی دلت میسوزه
یه وقتایی دلت میشکنه
یه وقتایی دلت میگیره
اما خدا نکنه سه تاش با هم اتفاق بیفته !
.
.
.
از من فاصله بگیر ؛ هربار که به من نزدیک می شوی باور می کنم
هنوز می شود زندگی را دوست داشت !
از من فاصله بگیر ؛ خسته ام از این امیدهای کوتاه و واهی …
.
.
.
دیــــوار اتاقــــــم پــــر از عکسهـــــای دو نفـــــــره ایست…
که قـــــــرار است بعـــــــــدا بیندازیم … !
همان بعـــــــدا که نیســــــت شد در تقویــــــم بودنمــــــان … !
.
.
.
ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ ﺍﻡ ، ﭼﺴﺒﻴﺪﻥ به ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ، ﺧﻴﺲ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﻰ ﺭﺍ …
ﻋﺠﺐ ﺩﻝ ﭘﺮ ﺗﻮﻗﻌﻰ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ !
.
.
.
پی کلام مگرد!
آنچه می خواستی نگاهت گفت!
.
.
.
.
وقـتــی بـهـ نبودنت فـکـر مـیـکـنـمـــ …
بی اخـتـیـآر لـبـخـنـد مـیـزنـمــ
نـمـیـدآنــی کـهـ ایـن لـبخـنـد ؛
تـلـخ تـریـن لـحـظـهـ ـی ِ زنـدگــی امــ رآ بـهـ تـصـویـر مـیـکـشـد !
.
.
.
وقتی کسی در کنارت هست ، خوب نگاهش کن :
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش ، نشستنش
به چشم هاش خیره شو
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند …
.
.
.
در انتظارت ،
ثانیه های تاریک فراق را
برسپیدی چشم هایم دوختم
امّا چه بی رحمانه !
تیک تاک ساعت ؛
بر سرم پُتک می کوبید …
قلبم از ضربان ایستاد ؛
وقتی عقربه های ساعت ؛
بر من دهن کجی کردند و
از رفتن نماندند!
و چه زود،
دیر شد آمدنت!
.
.
.
نبود … پیدا شد … آشنا شد … دوست شد … مهر شد … گرم شد
عشق شد … یار شد … تار شد … بد شد … رد شد … سرد شد
غم شد … بغض شد … اشک شد … آه شد … دور شد … گم شد
تمام شد
…
غمــگیــنم
همــانــنــدِ مــــرد هــــزار چــهــره که میــگفــت:
” نمــی دونــم چــرا تــو زنــدگــیم هِـــی نمــیــشه”
.
.
.
به من حق بده
که میل به خوردن نداشته باشم
این بغضها که
تو به خورد من میدهی
سیر سیرم میکند …
.
.
.
قول داد تا آخر دنیا بماند،
سر قولش هم ماند،
همان روزی که رفت برای من آخر دنیا بود
.
.
.
وقتی چاره ای نمی ماند!
وقتی فقط میتوانی بگویی
هرچه باداباد
حتی اگر دل کوه هم داشته باشی
گریه ات میگیرد …
.
.
.
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
میخواهی کودک باشی
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …
.
.
.
در آینه مردی دارد بغض می کند
بیایید بغلش کنید
پشتش را بمالید
به او بگویید همه چیز درست می شود
دلش می خواهد کمی دروغ بشنود
آینه را پایین تر نصب کنید
گمانم دیگر به زانو در آمده
.
.
.
شهر
شاهد مرگ شعر شد
وقتی نیامدی
شاعرانگی ام شکست
.
…
.
.
حس چوب های مصنوعی شومینه رو دارم
میسوزم و تمام نمی شوم . . .
.
.
.
آدمک برفی
می دانم سردت است
همین حالا
جلوی بخاری خود گرمت می کنم
اول دست ها
بعد شانه، شکم، پا
نمی دانم گرمت شده یا نه
کجایی
آدمک برفی کجایی؟
.
.
.
برایمـ از بازار یڪ بغض خوب بخر . . .
این بغضـے ڪہ من دارم . . ؛
هر روز مـے شڪنـد . . .!
.
.
.
چه شغل عجیبی !
شروع هفته تو را میبینم
باقی هفته
به خاموش کردن خود در اتاقم مشغولم
.
.
.
من شک دارم
به تمامِ روزهایِ بی تو
وقتی که تمامِ تقویم ها
سراسر تعطیل می شوند
و دیگر هیچ انفجارِ بزرگی
نویدِ زندگی نمی دهد
انگار کرکره ی روزگار
با پلک هایِ تو
سقوط کرده است…!
.
.
.
بعد تو ﻳﮧ صداﮮ مزاﺣﻣﮯ هیچ وقت ولمــ نکرد
ﻳﮧ صداﮮ مبهمی ڪـﮧ هر دمــ تو گوشم
ﻣﮯگفت :
… باﺧﺗﮯ
.
.
.
قـلـبــم بـویِ کـافــور می دهـد !
شـب بـه شـب
در آن مُـرده شـورهـا آرزویـی را غُسـل می دهـنـد و کفـن می کنـنـد
.
.
.
بودنت رو به تلخی می کشد
نبودنت اما …
رو به مرگ…شاید!
یاد حرف مادر بزرگ می افتم …
” می دونم تلخه ! اما باید مثل دوا بخوریش! “
.
.
.
.
شب عشق است و هر کس دست یار خویش می بوسد ،
غریبم ، بی کسم ، من دست غم ، غم دست من بوسد . . .
.
.
.
غمگینــــــــــــــم….
مثل مرده ای که تـــوان تـــسلی دادنــــ
به بـــازمـــانـــدگـــانـــش را نــــدارد . . .
.
.
.
مرگ انسان زمانی ست که
نه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد
و نه صبح دلیلی برای بیدار شدن !
.
.
.
خواب دیدم دوباره با همیم ،
از خنده بیدار شدم و دیوانه وار به اطراف نگریستم ؛
چشمانم پر از اشک شد !
.
.
.
بـی تو
تنهـاییـم را پک می زنم
تـا ریـه هایـم زنـدگـی را کـم بیـاورد
و شـرعـی ترین خودکـشـی را تجـربـه کنـم !
.
.
.
من که در این جمع گذشتم از هر چه آرزوست
دست غم دیگر چه میخواهد از تن تنهای من ؟!
.
.
.
ﭼﻴـﺰﻱ ﺷﺒﻴـﻪ ﻣـﻌﺠﺰﻩ ﺍﺳـﺖ
ﮐـﻪ ﺷـﺐ هایم ﺑـﻪ” ﺧﻴـﺮ ” ﻣــی ﮔﺬﺭند
ﺑــﻲ ﺁﻧﮑﻪ ﮐﺴـی ” ﺷـﺐ ﺑﺨﻴـﺮ ” ﺑﮕﻮﻳـﺪ…!
.
.
.
با یک عالمه فاصلـــه از خودم
انتظــــار دارم به تو برسم !
از اول هم آرزوهـــــایم محــــال بودند
.
.
.
سفر از چشمهای تو محال بود که ممکن شد مرگ که دیگر محال نیست
.
.
.
هیچ چیز بیشتر و بدتر از این مغز استخوان آدمو نمی سوزونه
که اطرافیانت بهت بگن که اگه دوستت داشت نمیرفت
.
.
.
شمعی روشن کردم
حوالی ِ همیــــن روزها،
که زودتـــــر بیایــــی،
میگـــــویند؛
دعـــــایٍ دیوانــــگان هم،
مستــــجاب میشود…
.
.
.
گفتی تا انگشـت های دستت روبشماری برمیگردم،
کجایی کــه ازمردم شهرانگشت گدایی مـیکنم …
.
.
.
برای بعضـــی دردهـا نــه میتوان گریــــــه کَــرد نـه میتوان فریــــــاد زد
برای بعضـــی دردها فقـــط میتوان نگــــاه کَرد و بی صـــــدا شکست …
.
.
.
بی تو مدتـهاستــ کــه کــوچــانــــده ام
بـُــغـضـــ هــای بـی آشـیــــانــه را
بـــه لـــبخـَــنـدهــــای نــــاشـیـــــانــه..!
.
.
.
پشت این بغض، بیدی نشسته، که خیال میکرد با این بادها نمیلرزه . . .
.
.
.
.
چه رابطه ای است بین گلوی تو و چشمان من ؟
تو بغض میکنی ، چشمان من خیس می شوند …
.
.
.
چیزیم نیست ، خوبم !
فقط تو را ندارم …
.
.
.
آرزویش برای من ، شیرینیش برای دیگری …
این است سهم من زندگی !
.
.
.
کـــــاش میشـــــد برگـــــردی و ببینـــــی
چشـــــمانـــــم چگونـــــه تقـــــاصِ
تمـــــام بیخیالـــــی هایـــــت را پـــــس میدهنـــــد .. !
.
.
.
نیا لطفا !
میدانم می آیی ، لبخند نمیزنی ، میمیرم !
.
.
.
خوانده بود :
“زیر باران باید رفت”
فکر می کرد :
زیر باران باید ، رفت !
.
.
.
باید رفت حتی با ترس !
وقتی مطمئن از ماندن نیستی ، رفتن یقین است …
.
.
.
فرق زیادی بین ما نیست
تو از درد میگویی
و مــن
خود دردم
.
.
.
آزارم میدهد،
فکر اینکه نیستی و نخواهی بود،
ولی یادت و فکرت در خاطرم همواره هست . . .
.
.
.
وقتی خسته ام
وقتی کلافم
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دل تنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد
این بغض لعنتی است … که میشکنم
.
.
.
به یک معتاد نیازمندم جهت کشیدن دردهایم !
.
.
.
می شنوی ؟ دیگر صدای نفسم نمی آید
به دار کشیده مرا بغض نبودنت !
.
.
.
.
یکی بود که اونم رفت …
کاش از اول غیر از خدا هیچکس نبود !
.
.
.
دورا دور عاشقت شدم
دورا دور نگرانت بودم
دورا دور عشق ورزیدم
و حال
عاشق شدن و عشق ورزیدنت به دیگری را
دورا دور می بینم
و از همین دورا دور می میرم !
.
.
.
کاش خوشبختی هم مثه مرگ حق بود !
.
.
.
تو دور می شوی و من در همین دور می مانم …
پشیمان که شدی برنگرد ، لاشه ی یک دل که دیدن ندارد !